امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

من و مامان و بابام

بابا و مامان جون

1391/5/20 3:03
نویسنده : مامان و بابام
609 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی من

روز 2 تیر من و مامان جون برای کنترل پیش دکتر رزاقیان رفتیم. قرار شد بابا از سمت محل کارش بیاد. هوا خیلی گرم بود الهی بمیرم بابا برای اینکه به موقع برسه و بتونه ترو ببینه با موتوراومده بود. وقتی نوبت ما شد و رفتیم داخل مطب دکتر اول گفت برو اطاق بغل ضربان قلب نی نی رو گوش کنیم ولی بعد پشیمون شد و گفت برو بخواب سونوگرافی کنم. وای مامانی ن کلی موقع سونو خندیدم بابا و مامان جون به خاطر دیدنت همدیگرو هل میدادن.

بابا می گفت: مامان یه کم برید اون طرفتر. مامان جون می گفت: نه من نمی بینم شما برو اون ورتر.

قربونت بشم اون روز داشتی شصتت رو می خوردی و یه پات رو روی اون یکی گذاشته بودی.

وقتی دکتر گفت همه چی مرتبه خیالم راحت شد.

اون روز مامان جون از دکتر پرسید بچه دختر یا پسر ؛ عزیز دلم دکتر نیم ساعت داشت در مورد تفاوت جنسی دختر و پسر صحبت می کرد. ما مدام میگفتیم بله متوجه شدیم و ایشون ادامه می دادند.

وقتی خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون همه مریض ها بهمون چپ چپ نگاه می کردند. یک ساعت بود اون تو بودیم حق داشتن.

قرار شد ماه بعد دوباره بریم برای کنترل.


دوستت دارم کوچولوی من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان امیرحسین
20 مرداد 91 4:47
سلام
مبارکت باشه... راستی اسم نی نیت چیه؟
ایشالله سلامت باشین..مواظب خودت باش نازنین


سلام مامان امیرحسین اسم نی نی من امیر محمد هستش.


بابای ملیسا
20 مرداد 91 12:14
با سلام . ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و التماس دعا تو این شبهای عزیز از شما دعوت می کنم به وبلاگ ملیسا خانم که با عکسهای مسافرتش به شمال به روز شده کلبه حقیرانه ما رو مجلل کنید . ضمنا وبلاگتون زیباست . ممنون میشم اگر مثل همیشه با گذاشتن یک نظر ما رو مفتخر کنید .


بابای ملیسا ممنون که سر زدی