بابا و مامان جون
سلام کوچولوی من روز 2 تیر من و مامان جون برای کنترل پیش دکتر رزاقیان رفتیم. قرار شد بابا از سمت محل کارش بیاد. هوا خیلی گرم بود الهی بمیرم بابا برای اینکه به موقع برسه و بتونه ترو ببینه با موتوراومده بود. وقتی نوبت ما شد و رفتیم داخل مطب دکتر اول گفت برو اطاق بغل ضربان قلب نی نی رو گوش کنیم ولی بعد پشیمون شد و گفت برو بخواب سونوگرافی کنم. وای مامانی ن کلی موقع سونو خندیدم بابا و مامان جون به خاطر دیدنت همدیگرو هل میدادن. بابا می گفت: مامان یه کم برید اون طرفتر. مامان جون می گفت: نه من نمی بینم شما برو اون ورتر. قربونت بشم اون روز داشتی شصتت رو می خوردی و یه پات رو روی اون یکی گذاشته بودی. وقتی دکتر گفت همه چی مرتبه ...
نویسنده :
مامان و بابام
3:03