امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

من و مامان و بابام

بابا و مامان جون

سلام کوچولوی من روز 2 تیر من و مامان جون برای کنترل پیش دکتر رزاقیان رفتیم. قرار شد بابا از سمت محل کارش بیاد. هوا خیلی گرم بود الهی بمیرم بابا برای اینکه به موقع برسه و بتونه ترو ببینه با موتوراومده بود. وقتی نوبت ما شد و رفتیم داخل مطب دکتر اول گفت برو اطاق بغل ضربان قلب نی نی رو گوش کنیم ولی بعد پشیمون شد و گفت برو بخواب سونوگرافی کنم. وای مامانی ن کلی موقع سونو خندیدم بابا و مامان جون به خاطر دیدنت همدیگرو هل میدادن. بابا می گفت: مامان یه کم برید اون طرفتر. مامان جون می گفت: نه من نمی بینم شما برو اون ورتر. قربونت بشم اون روز داشتی شصتت رو می خوردی و یه پات رو روی اون یکی گذاشته بودی. وقتی دکتر گفت همه چی مرتبه ...
20 مرداد 1391

عذرخواهی

سلام پسر گلم می دونم کوتاهی کردم ولی بالاخره وبلاگتو ساختم وسعی می کنم زود زود مطالبش رو آماده کنم. قربونت بشم ...
20 مرداد 1391